Showing posts with label منوچهر جمالی. Show all posts
Showing posts with label منوچهر جمالی. Show all posts

Thursday, March 29, 2012

نوروز، جشن زمان و معنای زمان و يک انديشه‌ی سکولار است

نوروز، جشن زمان و معنای زمان و يک انديشه‌ی سکولار است

منوچهرجمالی

در سکولاريته، هر روزی، جشن است
در فرهنگ ايران، هر روزی، نوروز است
جشن، هميشه با «نوشدن» کاردارد
«چرا نوروز، جشنی شد که انسان، دشمن خردِ جشن‌سازِ خود شد؟»
روايت شاهنامه از نوروز، روايتی از موبدان زرتشتی در دوره‌ی ساسانيان است
معنای «سکولاريته» اين است که: زندگی در زمان، جشن است. زندگی، خنديدن در زمان است.


جنبش زمان، برپا کردن جشن در هر روزی‌ست. هر روزی، نوروز است. «زمان»، جايگاه و سرچشمه‌ی (زما = پايکوبی و عروسی) رقص و وصال است. هر روزی، زمان، نو می‌شود و نوشدن، جشن است. «نو» مفهومی‌ست که با «زادن از نو» کار دارد. چيزی نو است، که زاده می‌شود، و هر روزی، بنا بر فرهنگ ايران، زاده می‌شود. حرکت زمان، جشن پيدايش و زايش، در هر روز است، نه ماتم و سوگِ «ناپايداری و گذر و فنای زمان». روزی يا زمانی که زاده می‌شود، توانائی آفريدن دارد. هر «زمانی»، «وَن»، يا «بند»، يا «يوغ = گردونه‌ی آفرينندگي = اصل عشق» يا «عروسی» است. جشنِ عروسی در زمان، تبديل به «جشن نوزائی زمان» می‌گردد. زمان، زنجيره‌ی به‌هم‌بسته‌ی عروسی و زادن، عشق و آفرينندگی‌ست. و اين، درست غايتی‌ست که «جنبش سکولاريته» می‌خواهد به آن برسد. سکولاريته، می‌کوشد، بر مفهوم «فنای زمان» که در اديان نوری، در فکر و روان و ضمير مردمان جاانداخته‌اند، چيره گردد. تا اين مفهوم، دگرگون نگردد، در گيتی نمی‌توان بهشت ساخت. ملتی می‌تواند گيتی را تبديل به جشنگاه کند، که مفهوم زمانش را در فکر و در روان و در ضمير، دگرگون سازد. به همين علت، تغيير مفهوم «جشن نوروز»، نقش بزرگی در آبادکردن جهان و در جهان‌آرائی (= سياست) دارد. اين است که مفهوم «جشن»، زيربنای جهان‌آرائی (= سياست) است. تغيير مفهوم جشن و نوزائی در فکر و در روان و در ضمير، جهان را می‌آرايد. اين فرهنگ جشن‌آفرينی است که بايد در کاريز هرضميری بجوشد تا بتوان جهان را آراست (کاريز = فرهنگ).

نوروزی که ديگر، روز نو نمی‌آفريد
نوبودنِ نخستين روز، نوبودنِ يک روز نبود. نوروز، روزی بود که فطرتش «نو» بود، و از خود، نو می‌زائيد. نوروز، با گذشت زمان، کهنه نمی‌شد، چون ويژگی «نوزائی» داشت. اين مفهوم بزرگ و ژرف، ديگر در روايتی که در شاهنامه از نوروز آمده، نيست. در شاهنامه، روايتی از جشن نوروز آمده، که درست برضد فرهنگ اصيل ايران است. اين روايت، زير نفوذ الهيات زرتشتی به‌وجود آمده است، و وظيفه‌ی ما آن است که برضد آن برخيزيم، و اين تحريف بنيادی را بزدائيم.
...

$
متن ِ کامل (در کندوک)
متن ِ کامل (در اصل مأخذ)

Tuesday, August 02, 2011

تفاوت «تاريخ ايران» با «فرهنگ ايران» چيست؟

تفاوت «تاريخ ايران» با «فرهنگ ايران» چيست؟
از «استاد منوچهر‌جمالی»

ميان «تاريخ ايران» و «فرهنگ ايران» ورطه‌ای ژرف هست. ميان تاريخ، که ميدان گلاويزی قدرت‌های دينی و سياسی و اجتماعی بوده است، و «فرهنگ ايران» که از همان آغاز «ضد قدرت، قهر و تجاوز‌خواهی» بوده است، نه تنها تنش فراوان، بلکه تضاد هميشگی‌است. جامعه ايران، که سر‌چشمه‌ی «فرهنگ ضد‌قهری» بوده است، متضاد با همه حکومت‌ها و قدرت‌های حاکمه دينی بوده است و هنوز نيز هست.
همانطور که حافظ از پيکريابی‌های فرهنگ ايران است، نه "امير مبارزالدين" متعصب و خونخوار مسلمان که شاه معاصرش هست، يا همانطور که فردوسی، از پيکريابی‌های فرهنگ ايران است، نه سلطان محمود متعصب، يا همانطور که مزدک و بزرگمهر از پيکريابی‌های فرهنگ ايران است، نه شاهان ساسانی و موبدان زرتشتی، اين تضاد، هميشه ميان «تاريخ ايران» و «فرهنگ ايران» بوده است.
«فرهنگ» که نام کاريز ِ دريای حقيقت (خدا) به درون هر انسانی است، گواه بر پيوند مستقيم هر انسانی با حقيقت است که ايستادن روياروی هر قدرت دينی و سياسی را، حق مسلم هر فردی می‌داند. «خرد بهمنی» يا به سخنی ديگر خرد ضد‌ ِخشم (=ضد قهر و تجاوز‌خواهی، و غلبه‌خواهی و جان‌آزاری) که بُن هر انسانی بوده است، بنياد اين فرهنگ است که از خود جامعه فرا می‌جوشد و درست در تاريخ، آنچه که مانده، چيزی جز قهر و خشونت و جان‌آزاری و خرد‌آزاری و قاهريت (غلبه‌خواهی)، و بالاخره ضديت با اين اصالت انسان نيست.
...
$
متن ِ کامل ( در کندوک )
در اصل ِ مأخذ - ارتـــای خــوشـــه (سيـــــــمرغ)

Saturday, February 14, 2009

درخت ِ زمان در فرهنگ ِ ايران

درختِ زمان درفرهنگ ايران [1]
منوچهرجمالی

فرهنگ ايران ، زمان را ، درختی مي‌دانست که بُنی دارد ، و درروئيدن و باليدن، شاخه‌هائی مي‌شود، که همان روزها هستند ، و به فرازش وسرش که رسيد ، تخم و بری مي‌دهد ، و همين تخم وبر است که باز تبديل به بُن مي‌شود، و زمان تازه ازآن مي‌رويد. اين انديشه شبانروز ، به هراحظه‌ای [؟ لحظه‌ای] از زمان بازتابيده مي‌شود . هرآنی از زمان ، تازه است . واژه « تازه » ، از « تاختن و دويدن » است . خود واژه تازه ، بهترين گواه براين معناست که« آنچه حرکت مي‌کند ، تازه مي‌شود ». چيزی تازه و نو مي‌شود که حرکت مي‌کند و به عبارت دقيقتر، چيزی تاز و نو مي‌شو[د] که مي‌رقصد .
اين انديشه ، در فرازسرتصويرکوروش در مشهد مرغاب فارس ديده مي‌شود . سه تخمند که مي‌رويند و می‌بالند و در فرازشان ، تبديل به تخم مي‌شوند ( سه تخم در بُن و سه تخم در فرازتنه درخت – البته اين همان سه بُن زمان است ) . وهمين حاصل درخت زمانست که افشانده مي‌شود، و اصل ِ « پيدايش زمان تازه » مي‌گردد . اين تصوير، همه آن انديشه‌هائی را دربر دارد که امروزه ما درجنبش ِ سکولاريته ، در غرب بدنبلش [به‌دنبال‌اش] مي‌دويم . اين انديشه به هر « آنی » از زمان ، باز تابيده مي‌شود . در هرآنی ، دوجشن هست ، يکی جشن شادی بدست آوردن محصول (جشن خرمن ) ، يکی جشن کاشتن و بنياد نهادن و افتتاح و نوآوری وابداع ( آتش فروزي)
. بقول مولوی بلخي:

صوفيان هردمی ، دو عيد کنند /// عنکبوتان، مگس، قديد کنند
کيميای سعادت همه‌اند درهمه /// فعل خود ، پديد کنند [2]

درپايان زمان، زمان ، نيست و فانی نمي‌شود، بلکه تخمی وخوشه و خرمنی مي‌شود ، که ازآن « آن ِنوين » مي‌رويد . اين انديشه به کلی ، متضاد با « مفهوم فنای زمان ، در گذشت ِ زمان » است . زمان ، مي‌افزايد و مي‌آفريند ، و هرگز نابود و نيست نمي‌شود . زمان، آفريننده آينده است . درفرهنگ ايران ،زمان ، مي‌رويد . و روئيدن ، معنای پيش رفتن و شادی و دوستی باهم داشت . چنانکه به پيشرفت دادن گيتی ، رويش گيتی varedatgaetha گفته مي‌شد . گيتی ( که به معنای مجموعه جانها هم هست ) موقعی پيشرفت حقيقی مي‌کند که برويد . حرکتش ، رويشی باشد . دراينجا افق مفهوم « پيشرفت » ، پديدار مي‌گردد . اين سرانديشه ، « پيشرفتي» را می‌پذيرد که در راستای « رويانيدن جان و گوهر» از خودش باشد .
...

$
متن ِ کامل

?
پابرگ‌ها :
[1] اين ناچيز – م . سهرابی – جسارت ورزيده ، و مختصر اصلاحی ، در حروف‌نگاری ِ اين مقاله نموده‌ام . مواردی از قبيل ِ بی‌فاصله‌نويسی ِ پيشوند ِ استمرار ( که غالباً سر ِ‌هم نوشته شده بود ) ؛ و شناسه‌های ِ فعلی و اضافی : ام – ات – اش - ... – اند - ...
دو‌سه مورد اصلاح ِ نوع ِ ديگر هم انجام شده که در [] قرار گرفته . نادرستی ِ حروف‌نگاری بود ...
به نظر ِ من ، به‌طور ِ‌کلّی ، نوشته‌های ِ تايپ‌شده‌ی ِ استاد ، نياز به مختصر توجّه ِ ويراستارانه‌ای دارد که از شخص ِ ايشان نمی‌توان انتظار داشت . لازم است که فرد ِ ديگری به اين‌کار بپردازد . اگر وقت می‌داشتم ، افتخاری بود برای ِ من ؛ امّا متأسّفانه ، با وجود ِ اين‌که ظاهراً 24 ساعته بی‌کارم ، در شبانه‌روز ده‌دقيقه هم وقت ِ آزاد ندارم . به خون ِ جگر آغشته است لحظه‌لحظه‌های ِ من .
بگذريم .
[2] ابيات از سنائی است ؛ و بيت ِ دوّم ، ظاهراً بايد به اين صورت بوده باشد :
کيميای ِ سعادت‌اند همه
در همه ، فعل ِ خود پديد کنند
( يادداشت از : م . سهرابی ؛ پابليشر ِ وبلاگ ِ « کندو » )

آيا سکولاريته را بايد از غرب ، وام کرد ؟

آيا سکولاريته را بايد از غرب، وام کرد؟

انسان، زیباست؛ زیستن، هنر زیبا ساختن گیتی است

منوچهر جمالی

نام جمشید دراوستا ، «جمشید زیبا » است . وارونه الهیات زرتشتی که کیومرث را نخستین انسان میشمرد ، جمشید ( جم و جما ) در فرهنگ زنخدائی ایران ( = سیمرغی )، نخستین انسان بوده است ، طبعا زیبائی ، فطرت جمشید است، که بُن همه انسانها ست . انسان درفرهنگ ایران ، زیباست ، چون چهار نیروی ضمیرش ، باهم همآهنگند . و این همآهنگی ، اصل آفریننده است . اینست که انسان ، میتواند گیتی ( = دنیا ) را زیبا ، یا همآهنگ سازد و سامان بدهد . این نیروی همآهنگسازنده درون انسان را که میتوانست گیتی را زیباسازد ، « نرسی » خوانده میشد ،که به اندازه ای زیبا بود که همه زنان ، دلباخته او میشدند ، وویژگی این زیبائی ، برهنگی اوست . با این نیروی زیبائی درهماهنگی بوده است که کیانیان ، جهان را میآرایند . انسان ، زیباست ، چون میتواند گیتی را زیبا سازد . این زیبا بودن تصویر نخستین انسان در فرهنگ زنخدائی ایران ، درشاهنامه ، بدین شیوه نمودارمیشود که ، جمشید ، ابتکار ساختن خانه و گرمابه ، ابتکار یافتن سنگهای قیمتی زیبا ، ابتکار یافتن خوشبویه ها ، ابتکار کشف پزشکی برای رهائی از درد و تندرستی ، ابتکار بافتن پارچه و جامه های زیبا را دارد . فطرت انسان ، جستن و یافتن زیبائی از درون شکم طبیعت است . خرد او ، کلید زایانیدن زیبائیها از طبیعت است . و این زیبائیها ، همه نماد لطافت حواس هستند . خوارزمیها ، بنا بر مقدمه الادب ، حواس را « اندام دانائی » میخواندند . خود واژه « اندام » ، به معنای « نظم و ترتیب » است . ولی در داستان جمشید در شاهنامه دیده میشود که حواس ، درواقع « اندام های شناخت زیبائی و بیرون آوردن زیبائی ها » از طبیعت هستند. هر حسی ، زیبائی ویژه ای را درگیتی کشف میکند، تا همه ازآن شاد شوند . این پیوند حواس ، با « شناخت زیبائی در گیتی » ، بنیاد مفهوم « مدنیت » در فرهنگ ایرانیست . اساسا ، واژه « مدینه و مدنیت » ، دراصل ، واژه « مدونات » بوده است که به معنای « ماه نی نواز» است ، چون ماه که یک نامش « خشتره» بوده است ، معربش همان « شهر » است، که درست همین معنای مدینه و مدنیت را هنوز نگاه داشته است . ایرانیها ، به شهر، ماه میگفته اند، و« ماد» که همان ماه باشد ، نام نخستین سلسله شاهان درایرانست . جمشید که نخستین انسان ایرانی است ، سازنده شهر و حکومت یا آفریننده مدنیت است . کسی است که نخستین بار« خشت » را که بُن مدنیت است ، اختراع میکند ( خشت و خشتره = شهرو حکومت وحاکم). برعکس آدم و حوا ، که از بهشت عدن که از آن یهوه یا الله است ، رانده میشوند ، نخستین انسان ایرانی ، بهشت و جایگاه جشن و شادی را خودش با خشت درگیتی ، میسازد . این پدید آوردن زیبائیها از طبیعت ، تا حواس ازآن شاد شوند ، بیان « مفهوم خاصی از زندگی » است ، که فرهنگ ایران از انسان زیبا داشته است . گیتی ، معدن و زهدان زیبائیها ست ، که انسان میتواند یکایک آنهارا با خرد و حواسش ، کشف کند ، چون حواس انسان ، تشنه زیبائیهاست . این تشنگی حواس برای کشف زیبائی ها در گیتی ، پیوند تنگاتنگ ایرانیان را با طبیعت و گیتی ، و ارجمند شمردن حواس نشان میدهد . در فرهنگ ایران ، انسان میخواهد که حواسش از درک زیبائی ها مست و سرشارشوند . در گزیده های زاداسپرم میتوان دید که ، یزش یا نیایش گیتی ، پروردن و آباد کردن آنست ( انسان باید گیتی را نیایش کند) . اساسا « روان انسان »، اینهمانی با زنخدا رام دارد، که متناظر با افرودیت یونانی و ونوس رومی و زِهره درعربی است . با این تفاوت که رام ، هم خدای شعر و موسیقی و رقص ، و هم خدای شناخت است . خدای زیبائی وشعرو رقص و موسیقی ، تبدیل به روان هرانسانی میشود . اینست که ایرانی، نیروی دیگر ضمیر را که « دین » خوانده میشد ، اصل همه زیبائی ها میدانست که انسان باید با چشمش ببیند ، واز دیدن آن مات و مبهوت شود . دین در فرهنگ ایران ، مفهومی بود که هزاران فرسنگ از مفهوم متداول دین در ادیان ابراهیمی ، فاصله داشت . دین در فرهنگ ایران ، همان « تخم زنخدا سیمرغ » است که در درونه هرانسانی است . این دین که نیروی زایش بینش از فرد است ، در شادیها ، در شنیدن موسیقی و شعر و در رقص واندیشیدن .. از انسان ، زاده میشود . وبا دیدن این زنخدا ( که همان دین است ) است که انسان مات و مبهوت و مست میشود، و سراپا عاشق زیبائی او میشود ، چون نمیتواند باورکند که چنین زیبائی ، که همچند همه زیبایان جهان زیباست ، در درون او بوده است . به عبارت دیگر ، اصل آفریننده زیبائی و بینش در درون خود انسانست ، و نیازی به پیامبری و رسولی و واسطه ای و ... ندارد . درواقع آئین زیبائی شناسی ، و شادی و شنگولی حواس ، از دریافت زیبائیهای درون انسانها ، دین شمرده میشود . بزبان امروزه این هنر زیبائی شناسی و زیبائی یابیست که دین بوده است . دین ، چیزی غیر از هنر زیباشاسی و زیبا دوستی و زایانیدن زیبائی از بطن خود و مردمان و طبیعت ، نیست . دین ربطی با امر ونهی و حکومت خلیفه و آخوند و فقیه و موبد نداشته است . دین ، مست شدن از شادی درک زیبائیها درخود و درگیتی و درهرانسانی بوده است . مسئله فرهنگ ایران ، کشف هنر زیستن در گیتی است . بهشت ، چیزی جز جستجو و یافتن زیبائیهای نهفته درطبیعت و پروردن آن نیست . چشم نیز برای آن اهمیت فوق العاده درفرهنگ ایران داشت ، چون ابزار « چشیدن » گیتی بود ، وبهترین گواه خود واژه چشم است . مفهومی که امروزه ما از دیدن داریم بکلی این برآیند را فراموش کرده است . برای آنها چشم ، حسی بود که زیبائی را که شیره و افشره چیزهاست ، میچشید و میمزید . دیدن خدا ، مزیدن و مکیدن و چشیدن خدا بود . اینست که ما درجدائی حکومت از دین ، فقط مفهوم ادیان ابراهیمی را از دین بکار میبریم ، و این مفهوم ، به کلی در تضاد با مفهوم دین در فرهنگ ایرانست. مشتبه ساختن این دو باهم ، ویران ساختن فرهنگ ایران است . در فرهنگ ایران ، این دین که بینش زایشی ( یعنی بیواسطه ) از فرد فرد انسانهاست ، زاینده حکومت و نظام است. چون جهان آرائی و شهرآرائی و کشور آرائی که درایران به « سیاست » گفته میشود، به معنای نظمیست که گوهرش زیبائیست ( آراستن = زیبائی و نظم ) .


چرا فرهنگ اصیل ِ ایران ، نیاز به جنبش سکولاریته ندارد ؟

جنبش سکولاریته ، در جامعه های مسیحی و یهودی و مسلمان، ضروری است

...

$
متن ِ کامل ( در کندوک )
در اصل ِ مأخذ ( فرهنگشهر )

Monday, June 18, 2007

حاكميّت ِ ملّت ، همان حاکميّت ِ خداست ( = سيمرغ ِ گسترده‌پر )

حاكميّت ملّت، همان حاکميّت خداست( = سيمرغ گسترده‌پر )
Thursday, June 14, 2007

كسيكه ميتواند ، تحمل كند كه افراد اجتماعش ، خدائی ديگر را ، كه در كنار خدای خودش در يك معبد قرار داده شده، بپرستد ، ميتواند تسامح داشته باشد ، كه ديگری ، انديشه و آموزه‌ای ديگر را، در كتابها و مطبوعات و پارلمان ملت بيان كند ، و مردم آنرا بستايند .

منوچهر جمالی

در فرهنگ ايران ، حاكميّت ملّت، همان حاكميّت خداست (= سيمرغ گسترده‌پر )

حاكميت الهی يا « تئو كراسی » ، پيآيند « ناهمگوهر بودن خدا با انسان » است . در اديان يهودی و عيسوی و اسلام ، كه اديان ابراهيمی باشند ، الاه ( يهوه + پدر آسمانی + الله ) با مخلوقات و انسان ، ناهمگوهر است . همين ناهمگوهريست كه به « حاكميت الاه بر انسان» و ساير مخلوقات ، ميكشد . الاه ، كاملست و انسان ، ناقص . الاه ، همه چيز را از پيش ميداند و انسان ، جاهل و نادان است . و اين الاه است كه به انسان ، بينش نيك و بد را ميآموزد ، چون انسان از خود و به خود ، نميتواند به آن راه ببرد . اين الاه است كه قانون و نظم و ارزشهای اخلاقی را وضع ميكند و تعليم ميدهد . در حاليكه در فرهنگ ايران ، خدا ، همگوهر انسان است . انسان ، همانقدر اصالت دارد كه خدا . خدا ، خوشه ايست كه خود را در زمين ، ميافشاند . و انسانها ، دانه‌ها و تخمهای اين خوشه هستند . خدا ، چيزی جز « مجموعه به هم پيوسته اين دانه‌ها و تخمها » نيست . آنچه در گوهر خدا هست ، در گوهر همه انسانها نيز هست . بايد در پيش چشم داشت كه فرهنگ ايران ، « تخم » را اصل « روشنی » ميدانست . برای اينكه ، گوهر نهفته در تخم ، در كاشته شدن ، پديدار ميشود، و اين « پيدايش» ، برابر با پديده « روشنی » بود . چنانچه واژه « استونتن » ،كه از واژه « است » ، ساخته شده ، و همان « هسته » امروز است، به معنای « ديدن » است ، يا همان واژه « دانا » و « زانا »، از واژه « دانه = تخم » پيدايش يافته است .
...

$
متن ِ کامل ( در کندوک )
در اصل ِ مأخذ

Wednesday, June 06, 2007

مولوی ِ بلخی و فطرت ِ انسان

مولوی ِ بلخی و فطرت ِ انسان

منوچهر جمالی


• چرا مـولـوی بلخی فطرتِ انسان را، که همان بُن انسان میـباشد، اصل تحوّل ( وَشـتـن = گشـتـن = رقصـیدن» و حـرکت (= ارکه ) و نوزائی (= فرشگرد) مـیـدانـد؟ ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱٣٨۵ - ٣۱ ژانويه ۲۰۰۷

درفرهنگ سیمرغی (= زال زری ) ، بُن انسان ، اصل تحوّل و جنبش ( حرکه = ارکه ) و فرشگرد ( نوزائی ) است . اگر« بیرونه، یا پوست وآگاهبود »، که ما ، آن را « خـود » مینامیم ، « زهدان و مشیمه این درونه » ، نـباشد ، آنگاه « خود » ، تبدیل به « زندان و قفس سفت وسخت وثابت » میگردد .
معمولا اندیشه های مولوی ، دراثر نا آگاهی ازاین سراندیشه فرهنگ سیمرغی ، غلط وکج فهمیده میشود . « خود » ، در غزلیات مولوی ، غالبا ، به همین « پوستِ سفت و سخت و ثابت و طبعا، روشن ساخته شده » ، گفته میشود، که نماد یخزدگی و افسردگی وملال آوری ویکنواختی میباشد . عقل و آگاهبود ، با چنین « خودی » ، پیوسته است . « بیخودی ، و ضمیر، و دل ، و جان ِ جان ، یا عدم » ، همان « درونه » ، یا « بُن ِ بهمن-همائی»است، که « اصل تحول و حرکت و نوزائی » است ، وبه کلی، با مفهوم و تصویر« فطرت اسلامی و زرتشتیگری » ، فرق دارد . وقتی « آنچه سفت و محکم بهم چسبیده، و طبعا بیحرکت و تغییر ناپذیر» است ، « خـود »، نامیده میشود ، « آنچه همیشه درحال حرکت و تموّج وتحـّول است ، « بی + خود » است .
...

$
متن ِ کامل ( در کندوک )
در اصل ِ مأخذ

Thursday, February 22, 2007

جشن ِ سده ( سه + داه = سه زنخدا ) ( منوچهر جمالی )

جشن ِ سده ( سه + داه = سه زنخدا ) ( منوچهر جمالی )

امروزه، “ جشن ”، تعطیلات برای استراحت از “ کار و عمل ” است. هر کسی، کار خودش را در این روز تعطیل می کند . این اندیشه، ریشه در ادیان سامی (یهودیت + مسیحیت + اسلام) دارد. کار و عمل، نشان مطرودیت از بهشت (جشن و سعادت) است. کار و عمل، نشان رنج بردن در تبعید و غربت است. چنان که در تورات، در سفر پیدایش می آید که : “آسمان ها و زمین و همه لشکر آن ها تمام شد و در روز هفتم، خدا از همه کار خود که ساخته بود، فارغ شد و در روز هفتم از همه کار خود که ساخته بود آرامی گرفت زیرا که در آن آرام گرفت از همه کارخود که خدا آفرید و ساخت...”. شش روز، روز کار است و یک روز در پایان این کار، روز فراغت از کار وتعطیل. در این تقسیم، اندیشه بریدگی و پارگی “جشن” از “کار و عمل” است. البته این روز هفتم نیز در واقعیت، گوهر جشنی ندارد. بلکه روز دست کشیدن از عمل، یا تعطیل عمل است. از سوئی، کار و عمل، جزو گوهر “تبعید از بهشت” است. آدم، هنگامی گه از باغ عدن، رانده و تبعید و مبغوض یهوه شد، و از بهشت، هبوط کرد، آن گاه است که باید کار و عمل بکند. کار، مربوط به “زمین ملعون” یا “دنیای خاکی و پست” است، و همیشه نشان مطرودیت از یهوه، و تبعید از بهشت یعنی از “جشنگاه و سعادت” است.
...

$
متن ِ کامل ( در کندوک )
در اصل ِ مأخذ

فرهنگ سيمرغی ( منوچهر جمالی )

فرهنگ سيمرغی ( منوچهر جمالی )

مولوی وحافظ ، واعظِ تسامح و مدارائی و یا تساهل نبودند، بلکه این رفتار، ازبُن ِ فرهنگ سیمرغیشان تراویده بود، که به کلی برضد اندیشه صراط مستقیم و مالکیت حقیقت مطلق و انحصاریست

سراندیشه بنیادی فرهنگ سیمرغی آنست که ، تخم آفریننده جهان ، درجان هرانسانی غرس شده است . تخم آفریننده جهان ، بهمن است که درسیمرغ یا هُما ، دیدنی میشود ، ولی ناگرفتنی میماند . بهمن ، تخمیست که درسیمرغ یا هما ، میافروز وزبانه میکشد و تبدیل به « آتش، یا ارتا » میشود . این تخم آفرینده جهان (= بهمنی که هما میشود ) درجان هرانسانی ، نهفته است . این سراندیشه، درتصاویر گوناگون شکل به خود گرفته است . ۱- یکی تصویر دخمه سیامک است که در حصاری میباشد که با رزم و تهدید ، نمیتوان تسخیرکرد ، و رد پایش درگرشاسپ نامه اسدی باقی مانده است . ۲- و تصویر دیگری ، « دژ بهمن » است که کیخسرو، با گذاردن نامه ای دردیوارش ، آن را بدون زورمیگشاید ، و برپایه چنین کاری ، حقانیت به حاکمیت درایران می یابد، و به علت داشتن چنین بینشی ، به شاهی برگزیده میشود .
...

$
متن ِ کامل ( در کندوک )
در اصل ِ مأخذ