Wednesday, December 12, 2007

قانقاريای ِ آمريکاستيزی

قانقاريای آمريکا ستيزی

آریابرزن زاگرسی [1]

چیزی را که انسان نمی شناسد و با آن، افت و خیز ممتد نداشته است، خود به خود برایش اسرار آمیز و خطرناک و چه بسا دشمن نیز جلوه می کند. مردم ما و حتّا بیشیه شمار تحصیل کرده گانمان، شناخت عمیق و شایان ستایش و ارزشمندی از سرزمین آمریکا و تاریخ و تمدّن آن ندارند. گسترش ایدئولوژی بسیار مخرّب مارکسیسم در ایران باعث شد خصومت و کینه توزی مذهبی که در عمق وجودی بسیاری از مدّعیان مارکسیسم، ریشه ی قطور داشت و هنوز در طیف بسیار سنّتی و مغز متحجّر آنها وجود دارد در کنار ارتجاع اصحاب کهفی آخوندهای با و بی عمّامه به ساختن جهنّمی بیانجامد که تا امروز، ملّت ایران را تا قعر استخوان، سوزانده و نم نم دارد به خاکستر تبدیل می کند. بیش از دو دهه خصومت کُمپلکسی و هیستریک حکّام فقاهتی و مقلّدان بی مغز آنها بر ضدّ آمریکا هیچ معنایی ندارد؛ سوای رسواگری بلاهت و نادانی ما؛ آنهم در بر باد دادن تمام آن امکانهایی که می توانند اجتماع وامانده و در قعر قهقرا میخکوب شده ی ما را به سوی آزادیهای اجتماعی و فردی سوق دهند و مدد رسانند.

ستیز کور با آمریکا؛ یعنی لت و پار کردن شریانهای آزادی و تلاش برای باهمزیستی و تاثیر بار آور و جهان آراینده بر جوامع دیگر که ما به دلیل نفوذ میکرب شرایع خونریز اسلام و آلت بازی شدن حکّام قدرتپرست و جنگ طلب و مرگخواه مردم؛ ولی خود جان عزیز و قادر جبّار ماندن بر مردم، با بهایی بسیار گزاف و ویرانگر تا امروز پرداخته ایم و در آینده نیز بسیار گزاف و سنگین، خواهیم پرداخت.
...

&
متن ِ کامل ( در کندوک )
در اصل ِ مأخذ

?
پابرگ :
[1] آريا ، آدرس‌های ِ ديگری هم دارد . به محض ِ اين‌كه يك آدرس فيلتر می‌شود ، بلافاصله ، جايی ديگر به انتشار ِ آثار ِ خود می‌پردازد . بر همّت ِ والای ِ او درود باد !
نظام ِ قدسی ِ اهريمن نمی‌تواند آزادانديشان را از نوشتن بازدارد .
واقع ِ امر اين است كه من‌يكی حريف ِ نقل ِ نوشته‌های ِ او ( در كندو ) نمی‌شوم ؛ بس با شتاب می‌رود اين رهرو ِ سترگ . هميشه به قدرت ِ بی‌مانند و همّت ِ والای ِ اين بزرگ‌مرد غبطه خورده‌ام .
اينك ، برخی از آدرس‌های ِ او :
كيهانگشت
فرهنگشهر
آريابرزن ِ زاگرسی

محمّد بن ِ دوال‌پا

محمّد ابن ِ دوال پا

هوشمند ایرانپور ( مقاله از ایران )

افسانه های ِ قدیم می گویند در بیابان های ِ بزرگ و سوزان، حتا در برخی جنگل های ِ دوردست ، موجودی زندگی می کند به نام ِ دوال پا . دوال پا ها مردانی نحیف و به ظاهر درمانده بودند با پاهایی به لاغری ِ تسمه ( دوال ) که در کنار ِ جاده ها شل و بی رمق می افتادند یا دراز می کشیدند . وقتی مسافران که در قدیم اغلب تنها و پیاده سفر می کردند به آن ها بر می خوردند ناگهان می ایستادند و بعد که نزدیک تر می رفتند یکه می خوردند . پیرمردی را می دیدند پاره پوش و لاغر اندام ، با سر کوچک و ریش ِ تنک که با چشمان ِ نیمه باز و پر التماس به آن ها نگاه می کرد :

.... [مسافر : چه شده پدر جان ؟ در راه مانده ای ؟

( دوال پا حرفی نمی زند و فقط ناله می کند . )

مسافر : راهزن ها دارایی ات را برده اند ؟ حیوانات ِ درنده به تو حمله کرده اند ؟ من چه کاری برایت انجام دهم ؟
دوال پا : ( نالان ) دیگر نای ِ راه رفتن ندارم .... پیر شی جوان، من را تا زیر ِ سایه ی ِ آن درخت برسان ؛ بعدش برو که دست ِ خدا به همراهت ! ( و با دستش تک درختی را که قدری جلوتر است نشان می دهد .) ] ...

مسافر که می دید پیرمرد با این همه ناتوانی چه اندک توقع است با همه ی ِ وجود مردک را از جا بلند می کرد و قلمدوش می گرفت . اما .... سوار شدن ِ جناب ِ دوال پا همان و قفل شدن ِ تسمه ی ِ پاهایش به دور ِ گردن ِ مسافر ِ بدبخت همان !
...
سرانگشت


&
متن ِ کامل ( در کندوک )
در اصل ِ مأخذ

تبارشناسی ِ روشنفکری ِ ما

تبارشناسیِ روشنفکریِ ما
( داريوش آشوری )

در دورانِ سی‌ساله‌یِ پس از انقلابِ اسلامی، به دنبالِ شوکی که بر اثرِ آن به ذهن و روانِ مردمِ ايران و بخشِ بزرگی از جهان وارد شد، پرسش‌های بسياری در باره‌ی زمينه‌ها و شرايطِ امکانِ اين انقلاب در ذهن‌ها نقش بست.
...
“چه شد که چنين شد؟” يعنی، مردمی که صد سال پيش‌تر برای آزادی و قانون‌روايی و دموکراسی قيام کردند، چه شد که از فرمان‌روايیِ دين و “حکومتِ اسلامی” سر درآوردند؟
...
بايد ديد که “موانعِ تاريخیِ” اين پسرفت چه بوده است. اين جست‌ـ‌وـ‌جوها همچنان بر پايه‌یِ ايمانِ ديرينه‌یِ روشنفکرانه به تاريخ و پيشرفتِ آن پژوهش و نظرآوری می‌کنند و دلايلِ اين “شکستِ تاريخی” را می‌جويند و، سرانجام، علّت را در واپس‌ماندگیِ فرهنگی (از جمله، “دين‌خويی”)، نقشِ سياست‌هایِ استعماری، ديکتاتوریِ سلسله‌یِ پهلوی، و مانندِ آن‌ها، می‌بينند.

امّا ‌کتابی نيز منتشر شده است که با پيش‌انگاره‌هایِ ايمان به پيشرفتِ تاريخ و ضرورتِ آن به سراغِ تاريخ نرفته، بلکه، از ديدگاهِ ديگری، تاريخِ تکوينِ ذهنيّّتِ پيشرفت‌باورِ روشنفکرانه و پيش‌انگاره‌هایِ آن را در تاريخِ روزگارِ نو در ايران بررسی کرده است. کتابِ تجددِ بومی و بازانديشیِ تاريخ (نشرِ تاريخِ ايران، تهران، ١٣٨٢) به قلمِ محمدِ توکلیِ طرقی چنين کتابی ست. توکلی، که استادِ تاريخ در دانشگاه‌هایِ امريکا و کانادا ست، با روشِ تحليلِ گفتمان به سراغِ پديده‌یِ تکوينِ وجدانِ سياسی‌ـ‌اجتماعیِ مدرن، يا وجدانِ روشنفکرانه‌یِ مدرن، در قلمروِ فرهنگِ ايرانی و زبانِ فارسی در سده‌هایِ هجدهم و نوزدهم ميلادی (دوازدهم و سيزدهمِ هجری) رفته و نشان داده است که در اين ذهنيّت و در زبانِ آن واژه‌ها و مفهوم‌هایِ ديرينه برایِ بيانِ مفهوم‌هایِ تازه چه گونه دگرديسیِ معنايی يافته‌اند و واژه‌ها و مفهوم‌هایِ تازه چه گونه و از کجا سر بر آورده‌اند و اين ذهنيّت را شکل داده‌اند. توکلی، در واقع، جريانِ يک گسستِ تاريخی را دنبال می‌کند که زمينه‌سازِ بحرانی ژرف در جهانِ فرهنگیِ ايرانی بوده است...

$
متن ِ كامل ( جستار )