Saturday, February 14, 2009

درخت ِ زمان در فرهنگ ِ ايران

درختِ زمان درفرهنگ ايران [1]
منوچهرجمالی

فرهنگ ايران ، زمان را ، درختی مي‌دانست که بُنی دارد ، و درروئيدن و باليدن، شاخه‌هائی مي‌شود، که همان روزها هستند ، و به فرازش وسرش که رسيد ، تخم و بری مي‌دهد ، و همين تخم وبر است که باز تبديل به بُن مي‌شود، و زمان تازه ازآن مي‌رويد. اين انديشه شبانروز ، به هراحظه‌ای [؟ لحظه‌ای] از زمان بازتابيده مي‌شود . هرآنی از زمان ، تازه است . واژه « تازه » ، از « تاختن و دويدن » است . خود واژه تازه ، بهترين گواه براين معناست که« آنچه حرکت مي‌کند ، تازه مي‌شود ». چيزی تازه و نو مي‌شود که حرکت مي‌کند و به عبارت دقيقتر، چيزی تاز و نو مي‌شو[د] که مي‌رقصد .
اين انديشه ، در فرازسرتصويرکوروش در مشهد مرغاب فارس ديده مي‌شود . سه تخمند که مي‌رويند و می‌بالند و در فرازشان ، تبديل به تخم مي‌شوند ( سه تخم در بُن و سه تخم در فرازتنه درخت – البته اين همان سه بُن زمان است ) . وهمين حاصل درخت زمانست که افشانده مي‌شود، و اصل ِ « پيدايش زمان تازه » مي‌گردد . اين تصوير، همه آن انديشه‌هائی را دربر دارد که امروزه ما درجنبش ِ سکولاريته ، در غرب بدنبلش [به‌دنبال‌اش] مي‌دويم . اين انديشه به هر « آنی » از زمان ، باز تابيده مي‌شود . در هرآنی ، دوجشن هست ، يکی جشن شادی بدست آوردن محصول (جشن خرمن ) ، يکی جشن کاشتن و بنياد نهادن و افتتاح و نوآوری وابداع ( آتش فروزي)
. بقول مولوی بلخي:

صوفيان هردمی ، دو عيد کنند /// عنکبوتان، مگس، قديد کنند
کيميای سعادت همه‌اند درهمه /// فعل خود ، پديد کنند [2]

درپايان زمان، زمان ، نيست و فانی نمي‌شود، بلکه تخمی وخوشه و خرمنی مي‌شود ، که ازآن « آن ِنوين » مي‌رويد . اين انديشه به کلی ، متضاد با « مفهوم فنای زمان ، در گذشت ِ زمان » است . زمان ، مي‌افزايد و مي‌آفريند ، و هرگز نابود و نيست نمي‌شود . زمان، آفريننده آينده است . درفرهنگ ايران ،زمان ، مي‌رويد . و روئيدن ، معنای پيش رفتن و شادی و دوستی باهم داشت . چنانکه به پيشرفت دادن گيتی ، رويش گيتی varedatgaetha گفته مي‌شد . گيتی ( که به معنای مجموعه جانها هم هست ) موقعی پيشرفت حقيقی مي‌کند که برويد . حرکتش ، رويشی باشد . دراينجا افق مفهوم « پيشرفت » ، پديدار مي‌گردد . اين سرانديشه ، « پيشرفتي» را می‌پذيرد که در راستای « رويانيدن جان و گوهر» از خودش باشد .
...

$
متن ِ کامل

?
پابرگ‌ها :
[1] اين ناچيز – م . سهرابی – جسارت ورزيده ، و مختصر اصلاحی ، در حروف‌نگاری ِ اين مقاله نموده‌ام . مواردی از قبيل ِ بی‌فاصله‌نويسی ِ پيشوند ِ استمرار ( که غالباً سر ِ‌هم نوشته شده بود ) ؛ و شناسه‌های ِ فعلی و اضافی : ام – ات – اش - ... – اند - ...
دو‌سه مورد اصلاح ِ نوع ِ ديگر هم انجام شده که در [] قرار گرفته . نادرستی ِ حروف‌نگاری بود ...
به نظر ِ من ، به‌طور ِ‌کلّی ، نوشته‌های ِ تايپ‌شده‌ی ِ استاد ، نياز به مختصر توجّه ِ ويراستارانه‌ای دارد که از شخص ِ ايشان نمی‌توان انتظار داشت . لازم است که فرد ِ ديگری به اين‌کار بپردازد . اگر وقت می‌داشتم ، افتخاری بود برای ِ من ؛ امّا متأسّفانه ، با وجود ِ اين‌که ظاهراً 24 ساعته بی‌کارم ، در شبانه‌روز ده‌دقيقه هم وقت ِ آزاد ندارم . به خون ِ جگر آغشته است لحظه‌لحظه‌های ِ من .
بگذريم .
[2] ابيات از سنائی است ؛ و بيت ِ دوّم ، ظاهراً بايد به اين صورت بوده باشد :
کيميای ِ سعادت‌اند همه
در همه ، فعل ِ خود پديد کنند
( يادداشت از : م . سهرابی ؛ پابليشر ِ وبلاگ ِ « کندو » )

زمينه‌های ِ بدگهری در آدمکشان ِ اسلامی

زمينه‌های بدگهری در آدمکشان اسلامی

امیر سپهر

جـفاپيشه بـدگـوهـر افـراسياب
ز کينه نه آرام جويد نه خواب

علم امروزين اين امر را ثابت کرده که آن هماغوشی که کودک از آن پديد می‌آيد، نقشی بسيار بسيار تعيين کننده در کيستی و منش او دارد. يعنی شخصيّت يک کودک ارتباطی بی چون و چرا با کيفيّت بسته شدن نطفه ی او دارد. بدينگونه که در يک هماغوشی منجر به حاملگی، هر اندازه که طرفين مايل به همخوابگی با هم بوده باشند، به همان نسبت هم کودک محصول آن هماغوشی از نظر جسمی و روحی سالم‌تر و با نشاط‌تر و هوشمند‌تر خواهد بود

-----------------

سر چشمه ی سخن

ديروز از راه اينترنت به تماشای برنامه ی تلويزيونی دوست فرزانه‌ام بانو پری صفاری نشسته بودم. وی در ميان برنامه خود فيلم کوتاهی را به نمايش گذارد که مرا آنچنان دگرگون ساخته که هنوز هم هيچ حال خود نمی‌دانم

من از زمانی که اين فيلم را ديده‌ام، که با توجه به روحيه ی نرمی که دارم ايکاش اصلآ نمی‌ديدم، نه تنها ميل به خوردن هيچ چيز ندارم، بلکه با معده‌ای تهی از غذا هم مرتبآ حالت تهوع دارم

فيلم صحنه‌ای را در مکانی بيرون از شهر نشان می‌دهد که عده‌ای اسير را با دست‌ها و چشمانی بسته بر روی زانو نشانده‌اند. آنطور که از يونيفورم نظامی اين اسرا پيداست، اين بخت برگشتگان بايد از افراد پليس کشور عراق باشند. يعنی از مسلمانان سخت باورمند کشور شديدآ اسلام زده که بدست برادرن دينی اما رقيب خود گرفتار آمده‌اند

در حالی که يکی از اسير کنندگان با صدای بلند قرآن می‌خواند، هم مرام ديگرش با هفت تيری که در دست دارد از پشت سر با شادمانی و وجد بر مغز اين دست و پا بستگان شليک می‌کند.
...

$
متن ِ کامل ( در کندوک )
در اصل ِ مأخذ ( وبلاگ ِ آريابرزن زاگرسی )

آيا سکولاريته را بايد از غرب ، وام کرد ؟

آيا سکولاريته را بايد از غرب، وام کرد؟

انسان، زیباست؛ زیستن، هنر زیبا ساختن گیتی است

منوچهر جمالی

نام جمشید دراوستا ، «جمشید زیبا » است . وارونه الهیات زرتشتی که کیومرث را نخستین انسان میشمرد ، جمشید ( جم و جما ) در فرهنگ زنخدائی ایران ( = سیمرغی )، نخستین انسان بوده است ، طبعا زیبائی ، فطرت جمشید است، که بُن همه انسانها ست . انسان درفرهنگ ایران ، زیباست ، چون چهار نیروی ضمیرش ، باهم همآهنگند . و این همآهنگی ، اصل آفریننده است . اینست که انسان ، میتواند گیتی ( = دنیا ) را زیبا ، یا همآهنگ سازد و سامان بدهد . این نیروی همآهنگسازنده درون انسان را که میتوانست گیتی را زیباسازد ، « نرسی » خوانده میشد ،که به اندازه ای زیبا بود که همه زنان ، دلباخته او میشدند ، وویژگی این زیبائی ، برهنگی اوست . با این نیروی زیبائی درهماهنگی بوده است که کیانیان ، جهان را میآرایند . انسان ، زیباست ، چون میتواند گیتی را زیبا سازد . این زیبا بودن تصویر نخستین انسان در فرهنگ زنخدائی ایران ، درشاهنامه ، بدین شیوه نمودارمیشود که ، جمشید ، ابتکار ساختن خانه و گرمابه ، ابتکار یافتن سنگهای قیمتی زیبا ، ابتکار یافتن خوشبویه ها ، ابتکار کشف پزشکی برای رهائی از درد و تندرستی ، ابتکار بافتن پارچه و جامه های زیبا را دارد . فطرت انسان ، جستن و یافتن زیبائی از درون شکم طبیعت است . خرد او ، کلید زایانیدن زیبائیها از طبیعت است . و این زیبائیها ، همه نماد لطافت حواس هستند . خوارزمیها ، بنا بر مقدمه الادب ، حواس را « اندام دانائی » میخواندند . خود واژه « اندام » ، به معنای « نظم و ترتیب » است . ولی در داستان جمشید در شاهنامه دیده میشود که حواس ، درواقع « اندام های شناخت زیبائی و بیرون آوردن زیبائی ها » از طبیعت هستند. هر حسی ، زیبائی ویژه ای را درگیتی کشف میکند، تا همه ازآن شاد شوند . این پیوند حواس ، با « شناخت زیبائی در گیتی » ، بنیاد مفهوم « مدنیت » در فرهنگ ایرانیست . اساسا ، واژه « مدینه و مدنیت » ، دراصل ، واژه « مدونات » بوده است که به معنای « ماه نی نواز» است ، چون ماه که یک نامش « خشتره» بوده است ، معربش همان « شهر » است، که درست همین معنای مدینه و مدنیت را هنوز نگاه داشته است . ایرانیها ، به شهر، ماه میگفته اند، و« ماد» که همان ماه باشد ، نام نخستین سلسله شاهان درایرانست . جمشید که نخستین انسان ایرانی است ، سازنده شهر و حکومت یا آفریننده مدنیت است . کسی است که نخستین بار« خشت » را که بُن مدنیت است ، اختراع میکند ( خشت و خشتره = شهرو حکومت وحاکم). برعکس آدم و حوا ، که از بهشت عدن که از آن یهوه یا الله است ، رانده میشوند ، نخستین انسان ایرانی ، بهشت و جایگاه جشن و شادی را خودش با خشت درگیتی ، میسازد . این پدید آوردن زیبائیها از طبیعت ، تا حواس ازآن شاد شوند ، بیان « مفهوم خاصی از زندگی » است ، که فرهنگ ایران از انسان زیبا داشته است . گیتی ، معدن و زهدان زیبائیها ست ، که انسان میتواند یکایک آنهارا با خرد و حواسش ، کشف کند ، چون حواس انسان ، تشنه زیبائیهاست . این تشنگی حواس برای کشف زیبائی ها در گیتی ، پیوند تنگاتنگ ایرانیان را با طبیعت و گیتی ، و ارجمند شمردن حواس نشان میدهد . در فرهنگ ایران ، انسان میخواهد که حواسش از درک زیبائی ها مست و سرشارشوند . در گزیده های زاداسپرم میتوان دید که ، یزش یا نیایش گیتی ، پروردن و آباد کردن آنست ( انسان باید گیتی را نیایش کند) . اساسا « روان انسان »، اینهمانی با زنخدا رام دارد، که متناظر با افرودیت یونانی و ونوس رومی و زِهره درعربی است . با این تفاوت که رام ، هم خدای شعر و موسیقی و رقص ، و هم خدای شناخت است . خدای زیبائی وشعرو رقص و موسیقی ، تبدیل به روان هرانسانی میشود . اینست که ایرانی، نیروی دیگر ضمیر را که « دین » خوانده میشد ، اصل همه زیبائی ها میدانست که انسان باید با چشمش ببیند ، واز دیدن آن مات و مبهوت شود . دین در فرهنگ ایران ، مفهومی بود که هزاران فرسنگ از مفهوم متداول دین در ادیان ابراهیمی ، فاصله داشت . دین در فرهنگ ایران ، همان « تخم زنخدا سیمرغ » است که در درونه هرانسانی است . این دین که نیروی زایش بینش از فرد است ، در شادیها ، در شنیدن موسیقی و شعر و در رقص واندیشیدن .. از انسان ، زاده میشود . وبا دیدن این زنخدا ( که همان دین است ) است که انسان مات و مبهوت و مست میشود، و سراپا عاشق زیبائی او میشود ، چون نمیتواند باورکند که چنین زیبائی ، که همچند همه زیبایان جهان زیباست ، در درون او بوده است . به عبارت دیگر ، اصل آفریننده زیبائی و بینش در درون خود انسانست ، و نیازی به پیامبری و رسولی و واسطه ای و ... ندارد . درواقع آئین زیبائی شناسی ، و شادی و شنگولی حواس ، از دریافت زیبائیهای درون انسانها ، دین شمرده میشود . بزبان امروزه این هنر زیبائی شناسی و زیبائی یابیست که دین بوده است . دین ، چیزی غیر از هنر زیباشاسی و زیبا دوستی و زایانیدن زیبائی از بطن خود و مردمان و طبیعت ، نیست . دین ربطی با امر ونهی و حکومت خلیفه و آخوند و فقیه و موبد نداشته است . دین ، مست شدن از شادی درک زیبائیها درخود و درگیتی و درهرانسانی بوده است . مسئله فرهنگ ایران ، کشف هنر زیستن در گیتی است . بهشت ، چیزی جز جستجو و یافتن زیبائیهای نهفته درطبیعت و پروردن آن نیست . چشم نیز برای آن اهمیت فوق العاده درفرهنگ ایران داشت ، چون ابزار « چشیدن » گیتی بود ، وبهترین گواه خود واژه چشم است . مفهومی که امروزه ما از دیدن داریم بکلی این برآیند را فراموش کرده است . برای آنها چشم ، حسی بود که زیبائی را که شیره و افشره چیزهاست ، میچشید و میمزید . دیدن خدا ، مزیدن و مکیدن و چشیدن خدا بود . اینست که ما درجدائی حکومت از دین ، فقط مفهوم ادیان ابراهیمی را از دین بکار میبریم ، و این مفهوم ، به کلی در تضاد با مفهوم دین در فرهنگ ایرانست. مشتبه ساختن این دو باهم ، ویران ساختن فرهنگ ایران است . در فرهنگ ایران ، این دین که بینش زایشی ( یعنی بیواسطه ) از فرد فرد انسانهاست ، زاینده حکومت و نظام است. چون جهان آرائی و شهرآرائی و کشور آرائی که درایران به « سیاست » گفته میشود، به معنای نظمیست که گوهرش زیبائیست ( آراستن = زیبائی و نظم ) .


چرا فرهنگ اصیل ِ ایران ، نیاز به جنبش سکولاریته ندارد ؟

جنبش سکولاریته ، در جامعه های مسیحی و یهودی و مسلمان، ضروری است

...

$
متن ِ کامل ( در کندوک )
در اصل ِ مأخذ ( فرهنگشهر )

شکاف در همبستگی ايران را پاره می‌کند

شکاف در همبستگی ايران را پاره می‌کند

مردو آناهید

بیشتر آزادیخواهان ایران "آزادی" را برای سراسر ایران خواهان هستند. آنها از یک‌پارچگی-ی کشور ایران سخن می‌گویند. برخی دیگر کوشش خود را برای آزادی در یک بخش از ایران به کار می‌برند. آنها هم دشمن یک‌پارچگی‌ی ایران نیستند ولی چون در آن بخش سازمانی دارند، یا می‌توانند سازمانی داشته باشند، آنها از آن پاره‌ی ایران گفتگو می‌کنند.
شمار اندکی هم از راه کینه توزی خواهان درهم شکستن هویت ایرانی هستند. آرمان این کسان رسیدن به آزادی نیست بلکه جدا ساختن بخشی از ایران برای حکمرانی است. البته کارکرد ولایت فقیه، که انسان را به بردگی در برابر الله محکوم می‌کند، بی هویت ساختن انسان است.
به هر روی شهروندان ایران با یکدیگر پیوند فرهنگی دارند. حتا آنها با مرزهای سیاسی از یکدیگر جدا ناپذیر هستند. بر این اساس شهروندان تاجیکستان، افغانستان و ایران، بدون آلودگی‌های مذهبی، از راه آگاهی و فرهنگی با یکدیگر پیوند دارند و برای یکدیگر خودی نه بیگانه هستند.

به ژرفی می‌توان دید که فرهنگ ایران آمیخته-ای از بینش مردم خُراسان، کردستان، مازندران و ... است. یعنی از این دیدگاه، کرانه-های خُراسان، کردستان، بلوچستان یا مازندران با گستره-ی مرزهای ایران همانی دارند.
ساختار پیکر ایران از پیوستگی-ی این پاره-ها بُن گذاری شده است. هیچ یک از پاره-های این پیکر بر دیگری برتری ندارد ولی هر کدام به هستی-ی دیگری نیازمند است.
همان گونه که آسایش و پیشرفت فرزندان یک خانواده به بُن نهاد و همبستگی‌-ی آنها پیوند دارد. مردمان بخش‌های گوناگون ایران هم، که فرزندان ایران هستند، تنها در همبستگی توانا و روینده خواهند بود.


$
متن ِ کامل ( در کندوک )
در اصل ِ مأخذ ( فرهنگشهر )