Wednesday, June 06, 2007

مولوی ِ بلخی و فطرت ِ انسان

مولوی ِ بلخی و فطرت ِ انسان

منوچهر جمالی


• چرا مـولـوی بلخی فطرتِ انسان را، که همان بُن انسان میـباشد، اصل تحوّل ( وَشـتـن = گشـتـن = رقصـیدن» و حـرکت (= ارکه ) و نوزائی (= فرشگرد) مـیـدانـد؟ ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱٣٨۵ - ٣۱ ژانويه ۲۰۰۷

درفرهنگ سیمرغی (= زال زری ) ، بُن انسان ، اصل تحوّل و جنبش ( حرکه = ارکه ) و فرشگرد ( نوزائی ) است . اگر« بیرونه، یا پوست وآگاهبود »، که ما ، آن را « خـود » مینامیم ، « زهدان و مشیمه این درونه » ، نـباشد ، آنگاه « خود » ، تبدیل به « زندان و قفس سفت وسخت وثابت » میگردد .
معمولا اندیشه های مولوی ، دراثر نا آگاهی ازاین سراندیشه فرهنگ سیمرغی ، غلط وکج فهمیده میشود . « خود » ، در غزلیات مولوی ، غالبا ، به همین « پوستِ سفت و سخت و ثابت و طبعا، روشن ساخته شده » ، گفته میشود، که نماد یخزدگی و افسردگی وملال آوری ویکنواختی میباشد . عقل و آگاهبود ، با چنین « خودی » ، پیوسته است . « بیخودی ، و ضمیر، و دل ، و جان ِ جان ، یا عدم » ، همان « درونه » ، یا « بُن ِ بهمن-همائی»است، که « اصل تحول و حرکت و نوزائی » است ، وبه کلی، با مفهوم و تصویر« فطرت اسلامی و زرتشتیگری » ، فرق دارد . وقتی « آنچه سفت و محکم بهم چسبیده، و طبعا بیحرکت و تغییر ناپذیر» است ، « خـود »، نامیده میشود ، « آنچه همیشه درحال حرکت و تموّج وتحـّول است ، « بی + خود » است .
...

$
متن ِ کامل ( در کندوک )
در اصل ِ مأخذ

No comments:

Post a Comment