Wednesday, June 06, 2007

از تصوير و فرّ ِ انگيزشی ِ دکتر مصدّق تا امتداد ِ کينه‌توزی‌های ِ خاصمانش

از تصویر و فرّ انگیزشی دکتر مصدّق تا امتداد کینه توزیهای خاصمانش
[ حاشیه ای بر چیز نویسی آقای میرفطروس ]


آریابرزن زاگرسی
تارخ نگارش: یازدهم ماه مای سال 2007 میلادی


{ ....... حکومتِ اقتدار يا اقتدار حکومت؟

برخلاف جامعة مدنی (Société civile) در جوامعی که هنوز توسعهء اجتماعی و انکشاف طبقاتی در آن ها صورت نگرفته و جامعه هنوز در دوران پيشامدرن و به شکل «جامعهء توده وار» (Société de masse) بسر می برَد، رهبران جنبش های عظيم اجتماعی، غالباً در هیأت پيشوای فرّهمند (charismatique) و «پدر ملّت» ظاهر می شوند. در اينجا، ديگر «پيشوا»، تنها رئيس دولت يا شخص مقتدر حکومت نيست بلکه کسی است که در برابرش نهاد مستقلی وجود ندارد و بهمين جهت پارلمان، دادگستری و ديگر نهادهای قانونی، بنام «مصلحت ملّی» می توانند تعطيل شوند. در چنين جوامعی، پوپوليسم رهبر سياسی، مردم (خلق) را تا حدّ تقدّس بالا می بَرد و پيشبرد هدف های سياسی را نه توسط مجلس، احزاب و نهادهای مدنی، بلکه به خواست و ارادهء مردم، ميسّر می داند چرا که در نظر پوپوليسم، اراده و خواست مردم، عين اخلاق، آزادی و عدالت است. پوپوليسم با تظاهر به ساده زيستی و استضعاف، خود را نمايندهء محرومان جامعه و تجلّی خواست و ارادهء توده ها وانمود می کند و همواره، «توطئه» يا «دست بيگانگان» را علّت ناکامی های سياسی - اجتماعی خود می داند. در اينجا، کانونی شدن ارادهء عمومی و مصلحت ملّی، قانونی می شود و تحقّق خواست ها و آرمان های رهبر (پيشوا) به هدف اصلی جنبش بَدَل می گردد. بدين ترتيب، تهديد به بسيج مردم و تحقير نمايندگان مجلس، ابزاری ست برای پيشبرد آرمان های رهبر. از نظر رهبر پوپوليست، جوهر جنبش او در نصّ قوانين موضوعه (خصوصاً قانون اساسی) نيست بلکه در درک و دريافتی است که «پيشوا» می تواند از قوانين داشته باشد، بهمين جهت، او در موارد اساسی به «روح قانون» و «مصلحت اجتماعی» (که در واقع روح و مصلحت خود اوست) استناد می کند و حضور هيجانی «قاطبهء ملّت» را ملاک درستی عمل خود و «قوهء تمييز و تشخيص مردم» می داند. بررسی وقايع اين دوران و خصوصاً نگاهی به انديشه ها و عملکردهای سياسی دکتر محمّد مصدّق، مصداق عينی يا بازتاب واقعی چنين جامعه ای می تواند باشد. ...................... ( ادامه ی مطلب آقای میرفطروس ) }


+++++++++++++++

حاشیه ی آ. زاگرسی

درخرابات مُغان، منزل نمی باید گرفت
چون گرفتی، کینِ کس، در دل نمی باید گرفت

----------------- ( صائب تبریزی )


اینطور که شواهد و قرائن نشان می دهند، هشدار من به آقای میرفطروس، کوبیدن پُتک سنگین استدلال بر آهن سرد ذهنیّت آکبند و انجمادی وی بوده است. گویا ایشان آنچنان از شیرینی آغازین آدامس ایدئولوژی منحط مارکسیسم، شیفته و بی قرار شده اند که هنوز حاضر نیستند چنان آدامسی را برغم لاستیک و مُتعفّن شدنش از دهان مغز و قلب خودش به بیرون تُف کند و بکوشد که هنر و پرنسیپ پژوهشگری را بدون متابعتها و دنباله رویها و واماندن به ذهنیّت آکبند و فیکس شده ی آکادمیکی / کلیشه ای، به تن خویش واقعیّت پذیر کند. آقای میرفطروس هنوز از چاله ای در نیامده به چاهی مخوفتر و تاریکتر، خودش را فرو انداخته است با این توهّم رسواگرانه که با تلاشها و عرق ریزیهای علمی نما، مثلا روشنگر و پاسخگوی مُعضلات میهن و مردم ایران باشند.

انسانی که می خواهد در باره ی تاریخ یک ملّت، پژوهش کند بایست آن پخته گی مغزی و سیّالیّت ذهنی و ذکاوت و هوش و فهم را داشته باشد که در آغاز از تار و پود فرهنگ و تاریخ و پرنسیپهای باهمستان مردم خود در تنوّع وجودیشان، بینش بسیار ژرف و بایسته به دست آورد تا در سنجشگری و پرداختن به موضوعهای دلخواهش، هرگز سرنا را با تمام نیروی وجودی اش از سر گشادش ننوازد. وقتی که ما از یک طرف، فرهنگ خودمان را اصلا و ابدا، شناخت عمیق و پالوده شده ای از آن نداشته باشیم و از طرف دیگر، شناخت درخور و پیش پا افتاده ای نیز از تحوّلات فرهنگی و فکری و اجتماعی و تاریخی باختر زمینیان نداشته باشیم، آنگاه، آنچه را در دیگ « کژفهمیهای شلنگ – تخته ای خود » می پزیم، آش شله قلمکاری از آب در خواهد آمد که راه به هیج ناکجا آبادی نخواهد برد؛ سوای سرگردانی مردم و تشدید کمپلکس فاجعه بار مسائل اجتماعی و تاریخی و فرهنگی ما.
...

$
متن ِ کامل ( در کندوک )
در اصل ِ مأخذ
( نوشته در 5 بخش است : 1 2 3 4 5 )

No comments:

Post a Comment